ولش کردم
-خوب دلم واست تنگ شده بود خوشگل من
-خوب خفم کردی؟اگه من طوریم میشد کی جواب بابا رو میداد؟
جووووووووووووووووووووووووو ون؟
چشام چارتا شد چه زبونی دراورده بود این وروجک
به بابا نگاه کردم که داشت می خندید
-چه ربطی به بابا داشت؟
رفت رو پای بابا نشست و گفت
-اخه من عزیز دل بابام،مگه نه بابایی؟
دیگه داشتم با دهن باز نگاش میکردم
-اره عزیز دل بابا
ای خدا این نیم وجبیم برای ما ادم شده بود
این سپهری از رو نمیرفت هنوزم داشت دنبالم میومد
کنار در نشستم این همه بابا واسمون فداکاری کرد بود یه بارم من باید یکی کاری میکردم
تصمیم گرفته بودم جواب بله رو بهش بدم حتی اگه بابا و پسرا مخالفت کنن
تصور اینکه بابا رو پشت میله های زندان ببینم هم ازارم میداد
با عزمی راسخ بلند شدمو رفتم تو اشپزخونه بابا که اومد تو خونه باید باهاش حرف بزنم
با صدای بسته شدن در اومدم بیرون
-بابا؟
برگشت طرفم

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها