میشا: شقایق بیا بخواب دیگه عین جنازه رو مبل ولویی!خنده ای کردم و رفتم لباسم رو عوض کردم و رفتم تو رخت خواب و خزیدم زیر پتوپتوم سرد شده بود و منم عشق میکردم.دوباره رفتم تو فکر.اون موقع داشتم فکر میکردم چطوری به مامانم بگم که ناراحت نشه و دعوام نکنه پاشدم رفتم سر یخچال و به نتیجه ای نرسیدم و در یخچال رو بستم! مادرم همیشه میگفت:مامان: این یخچاله یا کاروانسرا؟!خب راست هم میگفت. دوباره نشستم رو مبل و غرق در افکارم بودم که یکی دو دستی شونه ام رو فشار داد و من هم از حرص جیغ کشیدم.
نفس :با صدای شقایق که بهم میگفت رسیدیم از فکر اینکه به چه سختی بابا رو راضی کردم در اومدم با هم رفتیم تو هتل ولی من انقدر اعصابم خراب بود اصلا نفهمیدم کی رفتیم تو هتل کی سوار آسانسور شدیم یا کی رفتیم تو اتاقمون وقتی به خودم اومدم که بچه ها خابیده بودن خودمم تو تختخواب بودم دوباره به گذشته فکر میکنم به گریه مامان گلم موقع رفتن به بغض بابا به اینکه مامان شقایق رو چقدر سخت راضی کردم مامان میشا تا فهمید میشا با ما قبول شده مخالفتی برای اومدنش نکرد ولی مامان شقایق مگه راضی میشد البته حق داشت تودار دنیا فقط شقایقو داشت با راننده شرکت بابا اومدیم تویه راه بودیم که کسی که بهش گفته بودم دنبال خوابگام بهم زنگ زد و گفت خوابگاها همه پر شده اونموقع چقدر به شانس بدم لعنت فرستادم ولی صدامو در نیومد چون میدونستم اگه برگردیم دیگه عمرا راضی بشن پس به دوستم که بهم زنگ زده بود گفتم ادرس یه خوابگاهو بهم بگه عاشق رشتم بودم ودلم نمیخواست به هیچ وجه حتی شده یه سال از درسمو جا بمونم به راننده ادرس رو گفتمو اونم رفت سمت خوابگا بابام به یکی از دوستاش که نمایشگاه ماشین داشت سفارش یه پرشیا داده بود که اونم تو راه ادرس خوابگاه تقلبی رو بهش داده بودم ماشین رو اورده بود اونجا تا راننده ما رو رسوند زود رفت اونور خیابون یه پرشیا سفید بهم چشمک میزد رفتم جلو و بعد از معرفی خودم کلیدو از اون مردی که ماشینو اورده بود گرفتم بعدشم رفتیم هتل بماند که اینا چقدر منو تو راه هتل فوش دادن و لعنت کردن از اونروز به بعدم که تا امروز همش در به دری بود و لعنت کردن منو دنبال خوابگاه گشتنو به خانواده ها دروغ گفتن که همه چی خوبه یه هفته بیشتر به باز شدن دانشگاها نمونده بود و اعصاب منم خراب اینا هم همه چی رو گردن من انداخته بودن تا که بالاخره امپر چسبوندم بابا حالا خوبه من به خاطر خودشون اینکارو کردم اگه برمیگشتیم عمرا دیگه میزاشتن بیاییم تو جام یه غلت زدم تخت من وسط بود با غلتی که زدم روبه رویه میشا در اومدم اونم بیدار بود.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها