. امشب برای اینکه رامین نفهمه ما مسیحی هستیم نشد سر شام دعا بخونم . این عادت دیرینه من بود . شاید هم یکی از رسوم ما مسیحی ها . حالا احساس عذاب وجدان داشتم . وارنا گفت بهتره رامین نفهمه مسیحی هستم . چون اون وقت فکر می کنه ماها غیرت نداریم و همه جور روابط برامون آزاده . منم مجبور شدم گوش کنم به حرفش . بعد از اینکه دعام تموم شد گوشیمو از داخل کیفم در آوردم و رفتم سمت تخـ ـت خوابم . پنج تا اس ام اس داشتم . چهار تا از رامین و یکی از آراگل . قبل از مهمونی یه اس ام اس به آراگل دادم تا شماره مو داشته باشه . حالا جواب داده بود .
- خدایا به من کمک کن تا وقتی میخواهم در باره کسی قضاوت کنم اول کمی با کفشهایش راه بروم!
چند بار جمله رو خوندم و بالا پایینش کردم . زیر لب گفتم:
- یعنی چی؟!
شاید من زیادی خنگ بودم . شایدم این جمله اسلامی بود . مثلا یه چیزی از قرآن . بی طاقت نوشتم:
- یعنی چی آرا گل؟
زنگ زد . سریع جواب دادم:
- سلام دوستم .
- سلام به روی ماهت خانوم . خوبی؟
- مرسی . بیدار بودی؟ فکر کردم الان خوابی!
- نه عزیز . یه کم کار عقب مونده داشتم .
- به به خانوم هنرمند نقاش! نخسته .
- مرسی . جدی جدی نفهمیدی منظورمو؟
- نه . متوجه نشدم .

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها