نفس اومدجواب بده من نذاشتم گفتم:
-نفس جان بعداجواب بده الان ایشون بایدپول غذاهارو بده
سامیار:افرین نگاه کن این بااین مغزنخودیش فهمیدتونفهمیدی
یکهو اتردین گفت:
اتردین:هوی سامیاربامیشادرست حرف بزن.
همه باچشمای گردشده نگاهش کردیم که گفت:
-باباچیه من سریک قضیه ای باید به این میشاحداقل یک تشکرمیکردم.حالاتشکرم اینجوری شد.
سامیار:»چه قضیه ای شیطون.
من:اقاسامیار چیز خاصی نیست شاخکاتو خسته نکناتردین زحمت کشیدشرمزاحممو کم کرد منم بهش اجازه دادم 2شب جای من بخوابه.
-اهان.گفتم داداشموچیزخورکردی
-نه نترس.داداشت مال خودت
****************
خواستم برم بخوابم که بایاداین که بایدرومبل بخوابم اه ازنهادم بلندشد
رومبل درازکشیده بودم که اتردین اومد منو که رومبل دید گفت:
-پاشو.پاشوبرورو تخت بخواب.
من:چیی؟؟
-میگم برو برو روتخت بخواب
-اخه مگه قرارنیست تو.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها