بعد چند دقیقه دیدم که کامران فریاد ن همونطور که اسمم و صدا میزم دویید از خونه بیرون
اروم از پشت درختا اومدم بیرون و رفتم سمت در
با دیدن من اومد جلو ومحکم خوابوند تو گوشم
با چشایی که خالی از هراحساس و سرد سرد بود زل زدم تو چشاش و هیچی نگفتم
یه قطره اشکم نریختم خیلی وقت بود تبدیل شده بودم به یک سنگ
-کدوم گوری بودی؟
-رامو کشیدم و از کنارش رد شدم که دستمو گرفت وبا حرص گفت
-گفتم کدوم گوری بودی؟
-کور که نبودی ببینی از کدوم گوری دارم میام
-دفعه اخرت باشه میای تو حیاط فهمیدی
یه پوزخنر بهش زدم که بیشتر حرصش گرفت دستمو محکم فشار دادو گفت فهمیدی یانه؟
-همه که مثل تو نفهم نیستن دستمو ول کن
یکی دیگه خوابوند تو گوشم و گفت
-بار اخرت باشه با من اینجوری حرف میزنی فهمیدی؟

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها