منم همونطور که دستم تو دستش بود خودمو بهش چسبوندم و با دست دیگم بلوزشو گرفتم
کامران دست دیگشو دور شونم انداخت و من و به خودش چسبوند
تو حیاط که رفتیم تاریک بود
کامران سوتی زدو سالی و صدا کرد بعدم چراغای حیاط و روشن کرد
سالی با شنیدن سوت کامران پارسی کردو به طرفمون اومد
دیگه ازش نمیترسیدم نقش یه محافظ و برامون داشت
سالی پا به پامون میومد کامران همه جارو بررسی کرد
وقتی مطمین شد کسی نیست
-روبه من گفت
-کسی اینجا نیست حتما اشتباه دیدی
سرمو ت دادم و با هق هق گفتم
-نه به خدا من دیدمش یکی پشت پنجره بود
-خیل خوب بیا برم تو اینجا که کسی نیست حتما در رفته
با هم رفتیم داخل و سالیم در خونه نشست
از کنار کامران ت نخورم هرجا میرفت نبالش بودم

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها