داداش دوستم . همون پسره که اونروز دیدی . اونم گالری فرش داره . می خوای یه زنگ بزنم .
پرید وسط حرفم و گفت:
- معطل چی هستی پس؟ بدو .
سریع رفتم سمت ماشین و از داخل کیفم گوشیمو در آوردم . فقط کاش آراگل مثل مرغا نخوابیده باشه . خدا رو شکر نخـ ـوابیده بود و یا سومین بوق جواب داد .
- الو .
- سلام آراگل . خوبی؟
- سلام . ممنون . تو خوبی؟ چه عجب! تو یادی از من کردی .
- ببخش خوب . می دونی که چند وقته .
پرید وسط حرفم و گفت:
- بله می دونم . مشکوک می زنی بد رقمه! حرفم که نمی زنی . من نگرانتم ویولت .
- قربونت برم . الان وقت این حرفا نیست . فعلا برای چیز دیگه ای بهت زنگ زدم .
- طوری شده؟
- یه جورایی آره . آراگل، آراد خونه است؟
چند لحظه سکوت کرد و سپس گفت:
- آره . چطور؟
- دنبال یه تخـ ـته فرش می گردیم با داداشم . گفتم ببینم توی مغازه آراد پیدا می شه یا نه .
- چه فرشی؟ اتفاقا همین جا کنار من نشسته . اسمشو بگو تا بپرسم.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها